جدول جو
جدول جو

معنی نان نخور - جستجوی لغت در جدول جو

نان نخور
(دِ)
ممسک. لئیم. پست. که دارد و نمیخورد. که بغایت ممسک است. که نان خودش از گلویش پائین نمیرود از غایت لئامت
لغت نامه دهخدا
نان نخور
لئیم خسیس ممسک، تنگدست فقیر
تصویری از نان نخور
تصویر نان نخور
فرهنگ لغت هوشیار
نان نخور
بخیل، خسیس، لئیم، ممسک
متضاد: جواد، کریم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نان آور
تصویر نان آور
کسی که زندگانی زن و بچۀ خود را اداره می کند، سرپرست خانواده، نان بیار، کسی که برای خانواده ای نان ببرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نان خور
تصویر نان خور
کسی که دیگری زندگانی او را اداره می کند، کسی که نان دیگری را می خورد، عیال و اولاد شخص، خورندۀ نان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نان خورش
تصویر نان خورش
چیزی که با نان خورده شود، خورش نان، قاتق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نان کور
تصویر نان کور
نمک نشناس، حق ناشناس، نمک به حرام، بخیل، دون همت
فرهنگ فارسی عمید
(دِ اَ کَ)
که نان میخورد. خورندۀ نان. نان خورنده:
در خلد چگونه خورد آدم
آنجا چو نبود شخص نانخور.
ناصرخسرو.
، نانخوار. عیال. (از فرهنگ نظام). عیال و اولاد و بستگان. نوکر و خدمتکار و هر کس که معاش وگذران آن بر همت شخص باشد. (ناظم الاطباء). هر فرد از عائله که رئیس یا پدر و یا قائم مقام وی موظف به پرورش و نگاهداری اوست. هر فرد عائلۀ یک مرد مسؤول رزق عائلۀ خویش. هر یک از اهل و عیال. آنکه کفاف و تأمین معاشش با دیگری است:
نان دهانم بدین کله داری
نانخورانم بدان گنهکاری.
نظامی (هفت پیکر).
این بی نمکان که نانخورانند
در سایۀ من جهان چرانند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نْ نُ خُد)
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد که در 15 هزارگزی شمال گهواره نزدی’ رود خانه زمکان واقع است. ناحیه ای است سردسیر و دارای 100 تن سکنه، آب آن جا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و کمی توتون و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. ساکنان آن از تیره بهرامی قلخانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
حرام نمک، (از برهان قاطع) نمک بحرام، حق نشناس، (ناظم الاطباء)، ناسپاس، حق ناشناس،
- نان کور و آب کور، ناسپاس، (امثال و حکم)،
، مردم خسیس و بخیل و ممسک و دون همت، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، مرد لئیم و خسیس که گوئی هرگز نان را ندیده است، (فرهنگ نظام) (از فرهنگ رشیدی)، خسیس و بخیل و دون همت که نان آن را کس ندیده باشد، و آن را آب کور نیز گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، که نان رسان نیست، که از نان دادن مضایقه دارد، لئیم،
- امثال:
نانکور شنیده بودیم آب کور ندیده بودیم:
به مجلس تو رهی را شکایتی است شگرف
که سال سفله پدید آمد و زمان نان کور،
ناصرخسرو (از فرهنگ نظام)،
ز بس نان کور و کم سفره است دنیای دنی گوئی
بجای حمد تکبیر فنا خواندند بر خوانش،
ابراهیم ادهم (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
در تداول، آنکه معاش اهل خانه را متحمل است. رئیس خانواده که معاش اعضای آن بعهدۀ اوست. پدرخانواده. شوهر. رئیس خاندان. متکفل معاش اهل بیت
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ / کِ)
آنکه کمتر از لزوم خرج کند. ممسک. لئیم. (منتهی الارب) ، تنگ دست. (ناظم الاطباء). رجوع به نان نخور شود
لغت نامه دهخدا
(نِ نَ / نُ خُ)
قسمی شیرینی است. رجوع به نان نخودچی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نان آور
تصویر نان آور
سرپرست خانواده
فرهنگ لغت هوشیار
حق ناشناس، ممسک بخیل: ازبرای آب چون خصمش شدند آب کور و نان کورایشان بدند. (مولوی امثال و حکم دهخدا)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که همراه نان خورده شود ازگوشت وماست وپنیروتره وترب وپیازوجزآن: زبازار نان آورد (نان آربادهخدا) نان خورش هم اکنون برفتم چو باد از برش، انواع ترشی که برای ازدیاداشتهاو نیکویی هضم خورند، مطلق خوراک قوت روزانه: ... بهای نانخورش عمله وکارکنان این باروی مدت عمارت بمبلغ ششصد هزار درم رسید. یا نان خورش خانه. سرکه انگوری ادم البیت ادام البیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان کنور
تصویر نان کنور
نان بدمزه ای که در جنگ جهانی دوم در تهران پخت می شده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نان خورد خورنده نان درخلد چگونه خورد آدم آنجاچو نبود شخص نان خورد (ناصرخسرو)، روزی خواروظیفه خور: نان دهانم بدین کله داری نان خورانم بدان گنهکاری. (نظامی)، افراد عایله ای که تحت تکفل یک تن هستند: من پیرمرد و تن بیمارکه هشت سرنان خوردارم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان مخور
تصویر نان مخور
لئیم خسیس ممسک، تنگدست فقیر
فرهنگ لغت هوشیار
نان خورنده، کسی که وجه معاشش از دیگری تامین شودوظیفه خور: کسی را که چندین هزار مرد و زن نانخورباشند... چگونه بسخا و مروت وصف توان کردک، گدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان خورش
تصویر نان خورش
((خُ رِ))
هر چیزی که به عنوان خورش با نان خورده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نان خور
تصویر نان خور
((خُ))
زن و فرزند، کسی که تحت سرپرستی می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نان کور
تصویر نان کور
حق نشناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نان آور
تصویر نان آور
((وَ))
سرپرست خانواده
فرهنگ فارسی معین
اولاد، عیال، وظیفه خور
فرهنگ واژه مترادف متضاد